زن ایرانی به روايت سفرنامه نويسان فرنگى
زن ایرانی به روايت سفرنامه نويسان فرنگى
زن ایرانی به روايت سفرنامه نويسان فرنگى
نویسنده: سعيد مهرآبادى
اين مسئله، نهتنها در كتابها، نقاشىها، و عكسهاى گذشته ايرانيان آمده است، بلكه جهانگردان و ساير افراد فرنگى نيز آن را با دقت و جزئيات فراوانى در سفرنامههاى خود بيان كردهاند كه البته آنچنان كه از نوشتههايشان برمىآيد - و گاهى آن را به صراحت بيان كردهاند - اين است كه آنان از اين وضعيت، ناراضى بودهاند و از اينكه نمىتوانستند همان برخوردى را كه با زنان غربى داشتهاند با زنان ايرانى نيز داشته باشند، متأسف بودهاند و گاهى براى ارضاى كنجاوى شيطنتآميز خود به ترفندهايى نيز دست زدهاند.
نكته ديگرى نيز كه مىتوان از برخى نوشتههاى آنان دريافت كرد اين است كه اوّلين گامهايى كه در ايران، در جهت بىحجابى برداشته شده است، توسط درباريان و خانوادههاى آنان بوده است، كه يكى از علل اصلى آن هم به سبب مسافرتِ درباريان به فرنگ و معاشرت با فرنگيان بوده است؛ اما همچنان كه مىبينيم، زن مسلمان ايرانى با تمام تلاشى كه در راستاى كشف حجاب و تبليغات منفىاى كه درباره حجاب صورت گرفته است، هنوز هم شأن و منزلت خود را حفظ كرده است.
«اولئاريوس» كه در زمان شاه صفى صفوى از ايران ديدار كرده است، درباره حجاب و عفاف زنان ايرانى در خاطراتش آورده است:
زنان، موقعى كه از خانه خارج مىشوند، چهره خود را نشان مردان نمىدهند. بلكه چادر سفيدى روى سر مىاندازند كه تمام بدن آنها را تا مچ پا مىپوشاند و فقط در جلوى صورت، شكاف كوچكى دارد كه از آن شكاف، به زحمت جلوى خود را مىتوانند ببينند. و چهبسا چهرههاى زيبايى كه با لباسهاى محقّرانه و چهرههاى زشتى كه با لباسهاى مجلّل و فريبنده، زير اين چادرها مخفىاند و انسان نمىتواند بفهمد در پس اين چادر، چه قيافهاى نهفته است.
«تاورنيه» در سفرنامهاش مىنويسد:
زنان، خود را در ايران به احدى غير از شوهر خود نشان نمىدهند. وقتى به حمّام عمومى مىروند، در چادرى سرتاپاى خود را مستور مىنمايند كه فقط در محاذات چشم، دو سوراخ دارد كه پيش پاى خود را بتوانند ببينند. و اين كار (يعنى به حمام عمومى رفتن)، مخصوص فقرا و طبقه سوم است كه استطاعت داشتن حمام مخصوص در خانه را نداشته باشند... .
... همينكه دخترى شوهر كرد، معاشرين او منحصر به زنها يا خواجهسرايان مىشود و زن معقول و نجيب و محترم، كسى است كه بيشتر مستوره و محفوظ باشد.
«دروويل» درباره نوع پوشش زنان در زمان فتحعلىشاه قاجار مىنويسد:
زنان ايرانى در زير چادر، مهارت عجيبى براى شناساندن خود و شناختن همديگر دارند. شگفت آنكه وقتى از كنار هم مىگذرند، يقين دارند كه در شناختن طرف اشتباه نكردهاند؛ اما چه بسا مردانى كه از كنار زنان خويش مىگذرند، بىآنكه آنها را بشناسند.
«اوژن فلاندن» كه در زمان محمدشاه قاجار به ايران سفر كرده است، در اين باره آورده:
زنان ايرانى از منزل، كم خارج مىشوند. در كوچهها هم با چادرى كه سرتاپايشان را مستور مىكند، مىآيند و غير ممكن است كسى صورت آنها را ببيند. به روى سر، پارچه سفيدى مىاندازند كه در مقابل چشمان، چندين شبكه دارد و با آن است كه جلوى خود را مىبينند. و غير ممكن است بگذارند چشم نامحرمى به صورتشان افتد. ساق پا را در شلوارى گشاد، يا چاقچور مىنمايند، كفششان يك نوع پاپوش زرد يا سبزى است كه نوكش برگشته و پاشنهاش باريك است.
گاهى در كوچه كه مردى نگذرد، روبند را به جهت استنشاق هوا پس مىاندازند؛ امّا همينكه مردى، حتى شوهرشان ظاهر شود، دوباره روبند را به روى صورت مىاندازند. يك روز كه از كنار زنى
مىگذشتم و نتوانست به فوريت، روبندش را بزند، شنيدم از اين گناهى كه مرتكب شده، خودش را سرزنش مىكند.
عموم چادرها يك رنگ و به سياق اروپايىها يك جور مىآيد. كم مىتوان امتيازى بينشان قائل شد؛ اما خود ايرانيان اظهار مىدارند براى ما خيلى آسان است كه زنان خود را بشناسيم.
دكتر «ويلز» مىنويسد:
نانجيبى و بىشرمى و بىاعتنايى به عفّت و وقار، از نظر زنان ايرانى، عملى مذموم و رفتارى ناشايسته است... تا آنجا كه در راه رفتن، صحبت و نگاه هم ملاحظه عفّت و نجابت خودش را دارد و هرگز حاضر به تنزّل كردن از مقام قابل احترام خود نمىگردد.
«يوشيدا ماساهارو» سفير ژاپن در دربار ناصرالدين شاه، در اين باره مىنويسد:
زنها چادرى به سر مىكردند كه از سر تا به پايشان را مىپوشاند و فقط چشمها از پشت روبند تورىاى كه زير چادر به صورت انداخته بودند، پنجرهاى به بيرون داشت...
در خيابان كه به زنهاى ايرانى مىرسيديم، آنها چشم از ما برمىگرداندند و رويشان را سخت مىگرفتند. در چند ماهى كه ما اينجا بوديم، هرگز زنى رويش را به ما ننمود و نتوانستيم صورت زنها را بىحجاب و چادر ببينيم. در اين وضع، زشت يا زيبا و جوان يا پير بودن زنها را از روى رنگ و حالت دستهايشان كه شاداب يا چروكيده است، قياس و ارزيابى مىكرديم.
«كنت دوگو بينو» نيز در اينباره مشاهدات خود را چنين بيان مىكند:
(همه زنها در بيرون خانه) بهطور يكسان خودشان را در چادرهاى وال، چيت و به ندرت، ابريشمى به رنگ آبىِ تيره پيچيدهاند كه سر تا پايشان را مىپوشاند. صورتشان را با قطعهاى پارچه سفيد كه زيرچادر پشتسرشان بسته مىشود و از جلو تا روى زمين مىافتد، محكم پوشاندهاند كه ديدن، و حتى حدس زدن چهرههايشان را غيرممكن مىسازد. قسمت جلوى اين پارچه، محاذى چشمانشان به طور مشبّك، قلابدوزى شده تا بتوانند از ماوراى اين روبنده، بيرون را ببينند و نفس بكشند؛ زير اين حجاب آبى تيره - كه چادر ناميده مىشود و مخصوصاً براى پوشاندن سر تا قوزك پاى زنان ساخته شده است - يك شلوار گشاد كه وظيفه دامن را انجام مىدهد، مىپوشند و آن هم فقط در موقع خارج شدن از خانه. زنان كه بدينسان، پوشيده و محفوظ شدهاند، سرپايىهاى كوچك و پاشنهدار به پا مىكنند و براى حفظ تعادل، آنها را به نحوى روى زمين مىكشند كه به كلّى، عارى از ظرافت مىباشد.
«پولاك» هم در سفرنامهاش درباره حجاب زن ايرانى چنين مىنويسد:
... هرگاه زنى به كوچه برود يا سوار بر اسب در معيّت نوكرها از شارع (= خيابان) عبور كند، چادرى به رنگ آبى نيلى بر سر مىكند و آن، پوششى است كه تمام بدن، از سر تا به پا در آن پيچيده مىشود. در مقابل چهره، پارچهاى باريك و بلند به نام روبند آويخته است كه در مقابل قسمتى كه چشم قرار گرفته، قطعهاى بيضى شكل و پنجره پنجره براى ديدن، تعبيه شده است. اين نقاب، بخصوص در تابستان گرم، سخت مايه ناراحتى است. به همين دليل، خانمها گاهگاه ناچار مىشوند آن را بردارند. نزاكت و ادب، ايجاب مىكند كه به هنگام ملاقات با خانمى، چشم را پايين بيندازند...
... زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چندتن از نزديكترين خويشاوندانش كه به او محرماند، بدون حجاب ظاهر شود. هرگاه در كوچه، بر اثر تصادف، حجاب زنى از صورتش بيفتد، رسم چنين است كه مردى كه با او روبهرو است، روى بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب كند.
حتى زن پير گداى كوچه و بازار نيز بدون نقاب ديده نمىشود. زنهاى اروپايى كه بدون حجاب در خيابانها ظاهر بشوند، خود، موجب تحريك حس كنجكاوى عمومى مىشوند و حتى مردم بر آنها دل مىسوزانند.
«كلود انه» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار، در ايران بهسر مىبرده است مىنويسد:
به طور طبيعى و بنابر عادت يك مرد اروپايى، من زنان را با كنجكاوى و در عين حال توجّه بيشترى نگاه مىكردم. البته فقط نگاه مىكردم، بىآنكه چيزى ببينم! به نظر من، زنان ايرانى، بيش از تمام كشورهاى مشرق زمين، مقيّد به حجاباند و با دقّت و وسواس، قد و بالا و چهره خود را مىپوشانند. وقتى از منزل خارج مىشوند، سرتاپاى خود را در چادر سياه بزرگى كه از پارچهاى بالنسبه لطيف، امّا
بىهيچ زيبايى و ظرافتى درست شده است، مىپيچند. اين چادر، در قسمت بالا، يعنى در محلى كه معمولاً صورت قرار دارد، از هم باز مىشود.
امّا زن ايرانى، دوست ندارد حتى چشمان خود را به كسى نشان دهد و به همين جهت نيز در جلوى چهره خويش، دستمال بلند سفيدى كه بالاى آن مشبّك است، مىآويزد... بدينگونه است كه شما در كوچه و بازار، زنان معدودى را مشاهده مىكنيد، درحالىكه خود را در چادر سياه پيچيدهاند و روبندى سفيد بر چهره آويختهاند، به راه خود مىروند. اين زنان، زشتاند يا زيبا و پيرند يا جوان، معلوم نيست. اين معماى پيچيده در پرده (!) در برخورد اوّل، نوعى خشم آميخته با كنجاوى، در مردان اروپايى به وجود مىآورد.
... برخلاف آنچه ظاهر پوشيده در حجاب زنان ايرانى نشان مىدهد، چنين به نظر مىرسد كه همين زنان در زندگى خود از آزادى زيادى برخوردارند. بيشتر آنها هر وقت دلشان بخواهد و بىآنكه كسى همراهشان باشد، از خانه خارج مىشوند.
«كلود انه» اوضاع زنان را در زمان احمدشاه قاجار، اينگونه ترسيم مىكند:
زنان جامعه ايران را نه در روز مىشود ديد و نه در شب. وقتى هم كه از خانه بيرون مىآيند، در كالسكه و درشكههاى سربسته و همراه با خواجهها هستند و در خانه نيز فقط شوهر و پدر و برادرشان را ملاقات مىكنند، همين و بس!
«بلوشر» درباره حجاب زنان در آغاز حكومت رضاشاه و پيش از آنكه وى دستور كشف حجاب را بدهد، مىنويسد:
همنشينى و معاشرت با ايرانىها اين نقيصه را داشت كه زنانشان خانهنشين بودند. زنان، هنوز چادرهاى خود را بر سر داشتند... چادر پوششى است اغلب به رنگ سياه كه سراسر بدن و سرانجام، قسمت اعظم صورت را نيز از نگاه مردان، پوشيده مىدارد.
... تنها و تنها يك زن بود كه جرئت مىكرد در ضيافتهاى شام سفارتخانهها بدون چادر حاضر شود و آن هم فقط مشروط به اينكه منحصراً اروپايىها شركت داشته باشند. و از ايرانيان دعوتى به عمل نيايد. اين زن، خانم ناصرالملوك (بيوه نايب السلطنه پيشين كشور) بود.
... بسيارى از زنان آلمانى نيز كه شوهر ايرانى داشتند، در خيلى از موارد نمىتوانستند از چادر چشم بپوشند.
خانمها منحصراً با يكديگر نشست و برخاست داشتند و در اين مهمانىهاى كاملاً زنانه، گاه و بيگاه، همسران ديپلماتها را نيز دعوت مىكردند. بدين طريق بود كه همسر من براى عروسى به خانه رئيس الوزراى پيشين (وثوق الدوله) رفت كه در آن مراسم از مردان، فقط داماد و ملّاى جارى كننده صيغه عقد، حضور داشتند و بس.
داماد و عروس كه پيش از آن يكديگر را نديده بودند، مقابل پردهاى كه مرد روحانى را از آنان جدا مىكرد، نشسته بودند؛ اما آئينه كوچكى چنان در آنجا تعبيه شده بود كه اين دو اقلاً ضمن اجراى مراسم بتوانند براى اولينبار، در زندگى، گوشه چشمى به يكديگر بيندازند... هنگامىكه همسر من بعد از آن به سهم خود، خانم وثوقالدوله را به نزد خود دعوت كرد، ناگزير بود اطمينان بدهد كه در به روى من بسته است و من نخواهم توانست جلسه مهمانى را زيرنظر داشته باشم.
«هنرى موزر» كه در دروه ناصرالدين شاه قاجار از ايران ديدن كرده بود، درباره حجاب زنان مىنويسد:
يحتمل، مطالعه كنندگان اين سياحتنامه، مرا مذمّت مىنمايند كه در روايات خود از زنهاى ايران چندان ننوشتهام. اين فقره، صحت دارد؛ ولى از چيزى كه شخص نديده و نمىداند، چگونه صحبت نمايد؟
در تركستان و ايران، زنها به قدرى مخفى هستند كه ممكن نيست آنها را ديد و دسترسى به آنها نمىتوان داشت و حتى از آنها هرگز صحبت نمىشود.
از شخص بخارايى مىتوان پرسيد كه حالتِ پسر و اسب و خروسك تو چگونه است؛ ولى نبايد هرگز به صرافت افتاد كه از زوجه او احوالپرسى كرد. اين فقره، هم با ادب منافات دارد و هم برخلاف مذهب است. وضع زن در صفحات مشرق زمين، به كلّى مختلف است از وضع زنهاى مغرب زمين.
در ايران، (زنها) سواره يا در كالسكه در كوچه مىروند و خواجهها در اطراف آنها هستند و اقتضاى ادب اين است كه به محض ملاقات آنها سر خود را برگرداند. با اين حالت كه هميشه وضع آنها به اين طور است، چگونه مىتوان از احوال آنها شرح داد و چيزى گفت كه شخص ملتفت نيست؟
بدينسان «هنرى موزر» از اينكه نتوانسته سيماى يك زن ايرانى را ببيند، سخت متأسف است. ليك در همين رابطه، حكايتى از يك مهندس فرانسوى به نام «بارون دو» - كه سالها در ايران مقيم بوده - ذكر مىكند. وى مىنويسد:
وقتى كه اين مهندس (= بارون دو) جوان بود، راهى براى دولت ايران، احداث مىنمود. چون راه، قطع شده بود، مسافرين كه مىخواستند به زيارتگاه بروند، مجبور بودند كه راه را دور زده و به اين واسطه، مسافت كلّى طى كنند. حينى كه او مواظب عملجات بود، يك نفر غلام، او را دعوت نمود كه نزديك كالسكهاى كه اشخاص كثير همراه (آن) بودند، بيايد. در كالسكه يك نفر زن ايرانى بود كه به تسلّط، حكم نمود كه بايد از اين معبر بگذرد. و از حكم او معلوم بود كه از زنهاى اندرون پادشاه است.
بارون مزبور به كمال ادب جواب داد كه: «هيچكس را نمىتوانم در باب عبور از اينجا استثنا نمايم». آن زن كه روبند انداخته بود، به او گفت: «پيش بيا، من دختر پادشاه ايران (= ناصرالدين شاه )هستم. تو هيچوقت شاهزاده خانم ايرانى نديدهاى». و روبند خود را بلند كرده و گفت: «اگر تو واقعاً فرانسوى هستى، من خواهم عبور نمود». بعد روبند خود را پايين انداخت. بارون مزبور به قدر يك لحظه، مفتون شده و به عملجات حكم نمود كه كالسكه را در وقت عبور از محل خطرناك، نگاه دارند و خود او در درب كالسكه، همراه مىرفت.
اجر بارون مزبور در ازاى اين زحمت، تعارفى بود كه آن شاهزاده خانم به طور لطف با دست خود نمود، و بارون، هيچوقت اين تفضيل را در مدت زندگى خود فراموش نخواهد كرد.
«پير لوتى» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار به شيراز رفته و سخت از مشاهده زنانِ كاملاً پوشيده و با حجاب، ناراضى بود، همواره آرزوى آن را داشت كه روزى يك زن ايرانى بدون چادر را ببيند. از اينرو، روزى با ديدن مقدارى لباس شسته بر روى بند يك پشت بام منزل، با خود انديشيد كه حتماً تا شب نشده، خانم خانه براى برداشتن آنها به پشت بام مىآيد و بدين سان او موفّق به ديدنش مىگردد. پير لوتى در ادامه مىنويسد:
(تا اينكه) خادم من با شتاب و با حال مخصوص، وارد اتاق شده، گفت: «خانم روى پشت بام است و آمده است جورابهاى سبز خود را ببرد». من با عجله دنبال او مىروم. سرانجام خانم، آنجاست و از پشت سر خيلى جاذب و فريبنده است. خود را در لباس چيت و موهايش را با پارچه ابريشمى، مستور داشته است. سرانجام سر خود را برمىگرداند و گويا با چشمان حيلهگر خود به ما چنين مىگويد: همسايهها بيخود زحمت نكشيد. اين خانم پيرزنى است هفتاد ساله. دندانهايش همه ريخته و كُلفَت پير خانه است.
واقعاً ما چه اندازه سادهلوحيم كه تصوّر مىكنيم خانم زيبايى روى پشتبام مىآيد تا در معرض خطر ديده شدن قرار گيرد!
«پير لوتى» در آرزوى نابهجاى ديدن زنان ايرانى بدون چادر، در اصفهان، در زمان پادشاهى مظفرالدين شاه قاجار، سرانجام به حليه متوسل مىشود. خودش شرح ماجرا را چنين مىنويسد:
شخص كفش فروشى (در اصفهان) به من قول داده است كه در مقابل گرفتن مبلغى پول، مرا از ديوار بالا برد و سه نفر از زنهاى اصفهان را به من نشان دهد. از اينرو، با هم از روى قطعههاى ديوارى بالا مىرويم تا در باغى كه امروز، زنها مشغول چيدن گل هستند، از سوراخى نگاه كرده، آنها را ببينيم. سه نفر در آن باغ هستند و قيچىهاى بزرگى در دست دارند و با آنها گلها را چيده، در سبدها جاى مىدهند و ناچار، اين گلها را براى تهيه عطر و گلاب مىخواهند...
اين سه نفر زن، رنگشان پريده و كمى چاقتر از معمولاند؛ ولى با اين وصف، خالى از زيبايى نيستند و از چشمانشان سادگى قديمى هويداست.
چارقدهاى زرد و پولكدار، گيسوان آنها را پوشانده، لباس دراز برتن دارند...
تمام اين لباسها در ظاهر به نظر مىرسد از ابريشم، بافته شده باشند و گلدوزى و قلابدوزى آنها مانند زمان شاه عباس است. راهنماى من اطمينان مىدهد كه اين خانمها از طبقاتِ برجستهاند.
منبع ، كتاب زن ايرانى به روايت سفرنامه نويسان فرنگى، نوشته ميترا مهرآبادى است.
منبع: http://www.hadith.net
/س
نكته ديگرى نيز كه مىتوان از برخى نوشتههاى آنان دريافت كرد اين است كه اوّلين گامهايى كه در ايران، در جهت بىحجابى برداشته شده است، توسط درباريان و خانوادههاى آنان بوده است، كه يكى از علل اصلى آن هم به سبب مسافرتِ درباريان به فرنگ و معاشرت با فرنگيان بوده است؛ اما همچنان كه مىبينيم، زن مسلمان ايرانى با تمام تلاشى كه در راستاى كشف حجاب و تبليغات منفىاى كه درباره حجاب صورت گرفته است، هنوز هم شأن و منزلت خود را حفظ كرده است.
«اولئاريوس» كه در زمان شاه صفى صفوى از ايران ديدار كرده است، درباره حجاب و عفاف زنان ايرانى در خاطراتش آورده است:
زنان، موقعى كه از خانه خارج مىشوند، چهره خود را نشان مردان نمىدهند. بلكه چادر سفيدى روى سر مىاندازند كه تمام بدن آنها را تا مچ پا مىپوشاند و فقط در جلوى صورت، شكاف كوچكى دارد كه از آن شكاف، به زحمت جلوى خود را مىتوانند ببينند. و چهبسا چهرههاى زيبايى كه با لباسهاى محقّرانه و چهرههاى زشتى كه با لباسهاى مجلّل و فريبنده، زير اين چادرها مخفىاند و انسان نمىتواند بفهمد در پس اين چادر، چه قيافهاى نهفته است.
«تاورنيه» در سفرنامهاش مىنويسد:
زنان، خود را در ايران به احدى غير از شوهر خود نشان نمىدهند. وقتى به حمّام عمومى مىروند، در چادرى سرتاپاى خود را مستور مىنمايند كه فقط در محاذات چشم، دو سوراخ دارد كه پيش پاى خود را بتوانند ببينند. و اين كار (يعنى به حمام عمومى رفتن)، مخصوص فقرا و طبقه سوم است كه استطاعت داشتن حمام مخصوص در خانه را نداشته باشند... .
... همينكه دخترى شوهر كرد، معاشرين او منحصر به زنها يا خواجهسرايان مىشود و زن معقول و نجيب و محترم، كسى است كه بيشتر مستوره و محفوظ باشد.
«دروويل» درباره نوع پوشش زنان در زمان فتحعلىشاه قاجار مىنويسد:
زنان ايرانى در زير چادر، مهارت عجيبى براى شناساندن خود و شناختن همديگر دارند. شگفت آنكه وقتى از كنار هم مىگذرند، يقين دارند كه در شناختن طرف اشتباه نكردهاند؛ اما چه بسا مردانى كه از كنار زنان خويش مىگذرند، بىآنكه آنها را بشناسند.
«اوژن فلاندن» كه در زمان محمدشاه قاجار به ايران سفر كرده است، در اين باره آورده:
زنان ايرانى از منزل، كم خارج مىشوند. در كوچهها هم با چادرى كه سرتاپايشان را مستور مىكند، مىآيند و غير ممكن است كسى صورت آنها را ببيند. به روى سر، پارچه سفيدى مىاندازند كه در مقابل چشمان، چندين شبكه دارد و با آن است كه جلوى خود را مىبينند. و غير ممكن است بگذارند چشم نامحرمى به صورتشان افتد. ساق پا را در شلوارى گشاد، يا چاقچور مىنمايند، كفششان يك نوع پاپوش زرد يا سبزى است كه نوكش برگشته و پاشنهاش باريك است.
گاهى در كوچه كه مردى نگذرد، روبند را به جهت استنشاق هوا پس مىاندازند؛ امّا همينكه مردى، حتى شوهرشان ظاهر شود، دوباره روبند را به روى صورت مىاندازند. يك روز كه از كنار زنى
مىگذشتم و نتوانست به فوريت، روبندش را بزند، شنيدم از اين گناهى كه مرتكب شده، خودش را سرزنش مىكند.
عموم چادرها يك رنگ و به سياق اروپايىها يك جور مىآيد. كم مىتوان امتيازى بينشان قائل شد؛ اما خود ايرانيان اظهار مىدارند براى ما خيلى آسان است كه زنان خود را بشناسيم.
دكتر «ويلز» مىنويسد:
نانجيبى و بىشرمى و بىاعتنايى به عفّت و وقار، از نظر زنان ايرانى، عملى مذموم و رفتارى ناشايسته است... تا آنجا كه در راه رفتن، صحبت و نگاه هم ملاحظه عفّت و نجابت خودش را دارد و هرگز حاضر به تنزّل كردن از مقام قابل احترام خود نمىگردد.
«يوشيدا ماساهارو» سفير ژاپن در دربار ناصرالدين شاه، در اين باره مىنويسد:
زنها چادرى به سر مىكردند كه از سر تا به پايشان را مىپوشاند و فقط چشمها از پشت روبند تورىاى كه زير چادر به صورت انداخته بودند، پنجرهاى به بيرون داشت...
در خيابان كه به زنهاى ايرانى مىرسيديم، آنها چشم از ما برمىگرداندند و رويشان را سخت مىگرفتند. در چند ماهى كه ما اينجا بوديم، هرگز زنى رويش را به ما ننمود و نتوانستيم صورت زنها را بىحجاب و چادر ببينيم. در اين وضع، زشت يا زيبا و جوان يا پير بودن زنها را از روى رنگ و حالت دستهايشان كه شاداب يا چروكيده است، قياس و ارزيابى مىكرديم.
«كنت دوگو بينو» نيز در اينباره مشاهدات خود را چنين بيان مىكند:
(همه زنها در بيرون خانه) بهطور يكسان خودشان را در چادرهاى وال، چيت و به ندرت، ابريشمى به رنگ آبىِ تيره پيچيدهاند كه سر تا پايشان را مىپوشاند. صورتشان را با قطعهاى پارچه سفيد كه زيرچادر پشتسرشان بسته مىشود و از جلو تا روى زمين مىافتد، محكم پوشاندهاند كه ديدن، و حتى حدس زدن چهرههايشان را غيرممكن مىسازد. قسمت جلوى اين پارچه، محاذى چشمانشان به طور مشبّك، قلابدوزى شده تا بتوانند از ماوراى اين روبنده، بيرون را ببينند و نفس بكشند؛ زير اين حجاب آبى تيره - كه چادر ناميده مىشود و مخصوصاً براى پوشاندن سر تا قوزك پاى زنان ساخته شده است - يك شلوار گشاد كه وظيفه دامن را انجام مىدهد، مىپوشند و آن هم فقط در موقع خارج شدن از خانه. زنان كه بدينسان، پوشيده و محفوظ شدهاند، سرپايىهاى كوچك و پاشنهدار به پا مىكنند و براى حفظ تعادل، آنها را به نحوى روى زمين مىكشند كه به كلّى، عارى از ظرافت مىباشد.
«پولاك» هم در سفرنامهاش درباره حجاب زن ايرانى چنين مىنويسد:
... هرگاه زنى به كوچه برود يا سوار بر اسب در معيّت نوكرها از شارع (= خيابان) عبور كند، چادرى به رنگ آبى نيلى بر سر مىكند و آن، پوششى است كه تمام بدن، از سر تا به پا در آن پيچيده مىشود. در مقابل چهره، پارچهاى باريك و بلند به نام روبند آويخته است كه در مقابل قسمتى كه چشم قرار گرفته، قطعهاى بيضى شكل و پنجره پنجره براى ديدن، تعبيه شده است. اين نقاب، بخصوص در تابستان گرم، سخت مايه ناراحتى است. به همين دليل، خانمها گاهگاه ناچار مىشوند آن را بردارند. نزاكت و ادب، ايجاب مىكند كه به هنگام ملاقات با خانمى، چشم را پايين بيندازند...
... زن فقط حق دارد در برابر شوهر و چندتن از نزديكترين خويشاوندانش كه به او محرماند، بدون حجاب ظاهر شود. هرگاه در كوچه، بر اثر تصادف، حجاب زنى از صورتش بيفتد، رسم چنين است كه مردى كه با او روبهرو است، روى بگرداند تا آن زن دوباره حجاب خود را مرتب كند.
حتى زن پير گداى كوچه و بازار نيز بدون نقاب ديده نمىشود. زنهاى اروپايى كه بدون حجاب در خيابانها ظاهر بشوند، خود، موجب تحريك حس كنجكاوى عمومى مىشوند و حتى مردم بر آنها دل مىسوزانند.
«كلود انه» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار، در ايران بهسر مىبرده است مىنويسد:
به طور طبيعى و بنابر عادت يك مرد اروپايى، من زنان را با كنجكاوى و در عين حال توجّه بيشترى نگاه مىكردم. البته فقط نگاه مىكردم، بىآنكه چيزى ببينم! به نظر من، زنان ايرانى، بيش از تمام كشورهاى مشرق زمين، مقيّد به حجاباند و با دقّت و وسواس، قد و بالا و چهره خود را مىپوشانند. وقتى از منزل خارج مىشوند، سرتاپاى خود را در چادر سياه بزرگى كه از پارچهاى بالنسبه لطيف، امّا
بىهيچ زيبايى و ظرافتى درست شده است، مىپيچند. اين چادر، در قسمت بالا، يعنى در محلى كه معمولاً صورت قرار دارد، از هم باز مىشود.
امّا زن ايرانى، دوست ندارد حتى چشمان خود را به كسى نشان دهد و به همين جهت نيز در جلوى چهره خويش، دستمال بلند سفيدى كه بالاى آن مشبّك است، مىآويزد... بدينگونه است كه شما در كوچه و بازار، زنان معدودى را مشاهده مىكنيد، درحالىكه خود را در چادر سياه پيچيدهاند و روبندى سفيد بر چهره آويختهاند، به راه خود مىروند. اين زنان، زشتاند يا زيبا و پيرند يا جوان، معلوم نيست. اين معماى پيچيده در پرده (!) در برخورد اوّل، نوعى خشم آميخته با كنجاوى، در مردان اروپايى به وجود مىآورد.
... برخلاف آنچه ظاهر پوشيده در حجاب زنان ايرانى نشان مىدهد، چنين به نظر مىرسد كه همين زنان در زندگى خود از آزادى زيادى برخوردارند. بيشتر آنها هر وقت دلشان بخواهد و بىآنكه كسى همراهشان باشد، از خانه خارج مىشوند.
«كلود انه» اوضاع زنان را در زمان احمدشاه قاجار، اينگونه ترسيم مىكند:
زنان جامعه ايران را نه در روز مىشود ديد و نه در شب. وقتى هم كه از خانه بيرون مىآيند، در كالسكه و درشكههاى سربسته و همراه با خواجهها هستند و در خانه نيز فقط شوهر و پدر و برادرشان را ملاقات مىكنند، همين و بس!
«بلوشر» درباره حجاب زنان در آغاز حكومت رضاشاه و پيش از آنكه وى دستور كشف حجاب را بدهد، مىنويسد:
همنشينى و معاشرت با ايرانىها اين نقيصه را داشت كه زنانشان خانهنشين بودند. زنان، هنوز چادرهاى خود را بر سر داشتند... چادر پوششى است اغلب به رنگ سياه كه سراسر بدن و سرانجام، قسمت اعظم صورت را نيز از نگاه مردان، پوشيده مىدارد.
... تنها و تنها يك زن بود كه جرئت مىكرد در ضيافتهاى شام سفارتخانهها بدون چادر حاضر شود و آن هم فقط مشروط به اينكه منحصراً اروپايىها شركت داشته باشند. و از ايرانيان دعوتى به عمل نيايد. اين زن، خانم ناصرالملوك (بيوه نايب السلطنه پيشين كشور) بود.
... بسيارى از زنان آلمانى نيز كه شوهر ايرانى داشتند، در خيلى از موارد نمىتوانستند از چادر چشم بپوشند.
خانمها منحصراً با يكديگر نشست و برخاست داشتند و در اين مهمانىهاى كاملاً زنانه، گاه و بيگاه، همسران ديپلماتها را نيز دعوت مىكردند. بدين طريق بود كه همسر من براى عروسى به خانه رئيس الوزراى پيشين (وثوق الدوله) رفت كه در آن مراسم از مردان، فقط داماد و ملّاى جارى كننده صيغه عقد، حضور داشتند و بس.
داماد و عروس كه پيش از آن يكديگر را نديده بودند، مقابل پردهاى كه مرد روحانى را از آنان جدا مىكرد، نشسته بودند؛ اما آئينه كوچكى چنان در آنجا تعبيه شده بود كه اين دو اقلاً ضمن اجراى مراسم بتوانند براى اولينبار، در زندگى، گوشه چشمى به يكديگر بيندازند... هنگامىكه همسر من بعد از آن به سهم خود، خانم وثوقالدوله را به نزد خود دعوت كرد، ناگزير بود اطمينان بدهد كه در به روى من بسته است و من نخواهم توانست جلسه مهمانى را زيرنظر داشته باشم.
«هنرى موزر» كه در دروه ناصرالدين شاه قاجار از ايران ديدن كرده بود، درباره حجاب زنان مىنويسد:
يحتمل، مطالعه كنندگان اين سياحتنامه، مرا مذمّت مىنمايند كه در روايات خود از زنهاى ايران چندان ننوشتهام. اين فقره، صحت دارد؛ ولى از چيزى كه شخص نديده و نمىداند، چگونه صحبت نمايد؟
در تركستان و ايران، زنها به قدرى مخفى هستند كه ممكن نيست آنها را ديد و دسترسى به آنها نمىتوان داشت و حتى از آنها هرگز صحبت نمىشود.
از شخص بخارايى مىتوان پرسيد كه حالتِ پسر و اسب و خروسك تو چگونه است؛ ولى نبايد هرگز به صرافت افتاد كه از زوجه او احوالپرسى كرد. اين فقره، هم با ادب منافات دارد و هم برخلاف مذهب است. وضع زن در صفحات مشرق زمين، به كلّى مختلف است از وضع زنهاى مغرب زمين.
در ايران، (زنها) سواره يا در كالسكه در كوچه مىروند و خواجهها در اطراف آنها هستند و اقتضاى ادب اين است كه به محض ملاقات آنها سر خود را برگرداند. با اين حالت كه هميشه وضع آنها به اين طور است، چگونه مىتوان از احوال آنها شرح داد و چيزى گفت كه شخص ملتفت نيست؟
بدينسان «هنرى موزر» از اينكه نتوانسته سيماى يك زن ايرانى را ببيند، سخت متأسف است. ليك در همين رابطه، حكايتى از يك مهندس فرانسوى به نام «بارون دو» - كه سالها در ايران مقيم بوده - ذكر مىكند. وى مىنويسد:
وقتى كه اين مهندس (= بارون دو) جوان بود، راهى براى دولت ايران، احداث مىنمود. چون راه، قطع شده بود، مسافرين كه مىخواستند به زيارتگاه بروند، مجبور بودند كه راه را دور زده و به اين واسطه، مسافت كلّى طى كنند. حينى كه او مواظب عملجات بود، يك نفر غلام، او را دعوت نمود كه نزديك كالسكهاى كه اشخاص كثير همراه (آن) بودند، بيايد. در كالسكه يك نفر زن ايرانى بود كه به تسلّط، حكم نمود كه بايد از اين معبر بگذرد. و از حكم او معلوم بود كه از زنهاى اندرون پادشاه است.
بارون مزبور به كمال ادب جواب داد كه: «هيچكس را نمىتوانم در باب عبور از اينجا استثنا نمايم». آن زن كه روبند انداخته بود، به او گفت: «پيش بيا، من دختر پادشاه ايران (= ناصرالدين شاه )هستم. تو هيچوقت شاهزاده خانم ايرانى نديدهاى». و روبند خود را بلند كرده و گفت: «اگر تو واقعاً فرانسوى هستى، من خواهم عبور نمود». بعد روبند خود را پايين انداخت. بارون مزبور به قدر يك لحظه، مفتون شده و به عملجات حكم نمود كه كالسكه را در وقت عبور از محل خطرناك، نگاه دارند و خود او در درب كالسكه، همراه مىرفت.
اجر بارون مزبور در ازاى اين زحمت، تعارفى بود كه آن شاهزاده خانم به طور لطف با دست خود نمود، و بارون، هيچوقت اين تفضيل را در مدت زندگى خود فراموش نخواهد كرد.
«پير لوتى» كه در زمان مظفّرالدين شاه قاجار به شيراز رفته و سخت از مشاهده زنانِ كاملاً پوشيده و با حجاب، ناراضى بود، همواره آرزوى آن را داشت كه روزى يك زن ايرانى بدون چادر را ببيند. از اينرو، روزى با ديدن مقدارى لباس شسته بر روى بند يك پشت بام منزل، با خود انديشيد كه حتماً تا شب نشده، خانم خانه براى برداشتن آنها به پشت بام مىآيد و بدين سان او موفّق به ديدنش مىگردد. پير لوتى در ادامه مىنويسد:
(تا اينكه) خادم من با شتاب و با حال مخصوص، وارد اتاق شده، گفت: «خانم روى پشت بام است و آمده است جورابهاى سبز خود را ببرد». من با عجله دنبال او مىروم. سرانجام خانم، آنجاست و از پشت سر خيلى جاذب و فريبنده است. خود را در لباس چيت و موهايش را با پارچه ابريشمى، مستور داشته است. سرانجام سر خود را برمىگرداند و گويا با چشمان حيلهگر خود به ما چنين مىگويد: همسايهها بيخود زحمت نكشيد. اين خانم پيرزنى است هفتاد ساله. دندانهايش همه ريخته و كُلفَت پير خانه است.
واقعاً ما چه اندازه سادهلوحيم كه تصوّر مىكنيم خانم زيبايى روى پشتبام مىآيد تا در معرض خطر ديده شدن قرار گيرد!
«پير لوتى» در آرزوى نابهجاى ديدن زنان ايرانى بدون چادر، در اصفهان، در زمان پادشاهى مظفرالدين شاه قاجار، سرانجام به حليه متوسل مىشود. خودش شرح ماجرا را چنين مىنويسد:
شخص كفش فروشى (در اصفهان) به من قول داده است كه در مقابل گرفتن مبلغى پول، مرا از ديوار بالا برد و سه نفر از زنهاى اصفهان را به من نشان دهد. از اينرو، با هم از روى قطعههاى ديوارى بالا مىرويم تا در باغى كه امروز، زنها مشغول چيدن گل هستند، از سوراخى نگاه كرده، آنها را ببينيم. سه نفر در آن باغ هستند و قيچىهاى بزرگى در دست دارند و با آنها گلها را چيده، در سبدها جاى مىدهند و ناچار، اين گلها را براى تهيه عطر و گلاب مىخواهند...
اين سه نفر زن، رنگشان پريده و كمى چاقتر از معمولاند؛ ولى با اين وصف، خالى از زيبايى نيستند و از چشمانشان سادگى قديمى هويداست.
چارقدهاى زرد و پولكدار، گيسوان آنها را پوشانده، لباس دراز برتن دارند...
تمام اين لباسها در ظاهر به نظر مىرسد از ابريشم، بافته شده باشند و گلدوزى و قلابدوزى آنها مانند زمان شاه عباس است. راهنماى من اطمينان مىدهد كه اين خانمها از طبقاتِ برجستهاند.
منبع ، كتاب زن ايرانى به روايت سفرنامه نويسان فرنگى، نوشته ميترا مهرآبادى است.
منبع: http://www.hadith.net
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}